موضوع پاییز دل سرد
سزای برگ های درختان عاشق جدا شدن از معشوق است ؛زیر پا خرد شدن است انگار هرلحظه که بر روی انها پا می گزاریم
از درد تکه تکه میشوند پرندکان بساط خود را جمع کرده اند و میدانن هیچ جا برای انها ثابت و ماندگار نیست آب و هوا تغییر میکند و انها هم بدون توحه به میلشان به ساز روزگار میرقصند
باد هر لحظه صدای سوز ناک عجیبی با خود دارد انگار میخواهد با زبان بی زبانی خبری برساند خبری تلخ که سرد است اما وجود آدمی را به اتش میکشد
آسمان به ان وسیعی از درد فرو میریزد
باران می بارد و شبنم میشوذ درد و غمش را بر روی خاک خالی نیکند اما گل از ان استفاده میکند
خورشید هم دوست دارد در بین این همه سختی گرمایش را به زمین هدیه کند و عشقش را به آن ثابت اما ابر های رنج دیده نمی گزارند
پاییز برای هرکس معنایی دارد اما من میگویم سرد است بی رحم است برای خود پادشاهی ساخته میگوید عاشق ان را به هم میرسانم اما دروغ است دروغی بزرگ که آدم ها را بازیچه میکند